داستان های واقعی

منزل سوم: برزخ

از ((اربعینیات)) عالم فاضل و عارف کامل، قاضی سعید قمی نقل شده که فرمود: از شخصی ثقه و مورد اعتماد اینگونه به ما رسیده است که استاد اساتید ما شیخ بهاء الملة الدین العاملی (معروف به مرحوم شیخ بهایی) روزی به زیارت بعضی از ارباب حال که در مقبره ای از مقابر اصفهان زندگی می کرد رفت. آن شخص عارف به شیخ گفت: من چند وقت پیش در این قبرستان چیز عجیبی مشاهده کردم؛ دیدم عده ای جنازه ای را آوردند به این قبرستان و در فلان موضع دفن کردند و رفتند؛ چون ساعتی گذشت

بوی خوشی شنیدم که از بوهای این عالم نبود؛ متحیر ماندم؛ به راست و چپ خود نگاه کردم تا بدانم که این بوی خوش از کجا آمده، که ناگاه دیدم جوان خوش صورتی در لباس ملوک نزد آن قبر می رود، رفت تا رسید به آن قبر؛ من از آمدن او نزد آن قبر بسیار تعجب کردم، چون نزد آن قبر نشست دیدم مفقود شد، گویا داخل قبر شد. از این واقعه زمانی نگذشت که ناگاه بوی خبیثی شنیدم که از هر بوی بدی پلیدتر بود، نگاه کردم دیدم سگی می رود بر سر آن جوان، تا رسید به آن قبر و پنهان شد؛ من متعجب شدم و در شگفت بودم که ناگاه آن جوان زیبا، با بدن مجروح و با حال بد از قبر بیرون آمد، و از همان راهی که آمده بود برگشت. من پشت سر او رفتم و از او خواهش کردم که حقیقت حال را برای من بگوید، گفت: من عمل صالح این میت بودم و مامور بودم که در قبر با او باشم که ناگاه این سگ که عمل غیر صالح او بود آمد؛ من خواستم او را از قبر بیرون کنم تا وفا کنم به حق صاحبم، اما آن سگ مرا دندان گرفت و گوشت مرا کند، و مرا مجروح کرد، چنانکه می بینی و نگذاشت که با او باشم؛ دیگر نتوانستم در قبر با او بمانم بیرون آمدم و او را واگذاشتم. چون آن عارف این حکایت را برای شیخ نقل کرد شیخ فرمود: راست گفتی چون ما قائل به تجسم اعمال هستیم و اینکه اعمال انسانها به اشکال مناسب با خود آنها در می آیند.

منبع:

منازل الآخره والمطالب الفاخره، شیخ عباس قمی

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:44

عالی بود.
یک لحظه مو به تنم راست شد....................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد